ریخت بهم....
(وقت شعر است ولی فرضیه ها ریخت بهم
منطق هندسی زاویه ها ریخت بهم)
گفتم این را بنویسم که تو را دارم دوست
نه فقط فرضیه ها قافیه ها ریخت بهم
گفتم این عمر فقط صرف شما باشد و بس
نه فقط عمر همه ثانیه ها ریخت بهم
خواستم بهر شما یک خورشی نذر کنم
نه فقط ادویه ها تغذیه ها ریخت بهم
گفتم از اسم بزرگت که پر از اسرار است
نه فقط تسمیه ها، تجزیه ها ریخت بهم
خواستم هر چه که دارم بشود نذر شما
نه فقط سهمیه ها، ارثیه ها ریخت بهم
این همه گفتم و اخر نشد ان شعر قشنگ
نه فقط بادیه ها، ناحیه ها ریخت بهم
احساس می کنم که توان های آخر است....
(( احساس می کنم که تکان های آخر است
قلبم گرفته، در ضربان های آخر است))
وقتی که دور می شوم از محضر شما
احساس می کنم که توان های آخر است
قلبم کویر خشک و خزانی شده ببین
باران بیا بزن که زمان های آخر است
احساس می کنم که بدون نگاهتان
محزون و مضطرم که نشان های آخر است
ماییم و عشق نوکری خانه ی شما
مهر شما مرهم و درمان آخر است
ما را ببر زیارت خوبان این جهان
بودن در ان فضا که گلستان آخراست
من همانم که بی تو در حبسم...
(خسته از حجم انتظار وامید
دل بیچاره می رود از دست
حیف از عمر رفته، حیف از عمر
چشم بر راه و راه ، دور از دست)
کاش این انتظار پایان داشت
من همانم که بی تو در حبسم
تو بیا چاره ی دل من باش
من شبیه کبوتری هستم
آسمانم چقدر ظلمانیست
خسته ام خسته ای که دور از توست
کمتر از مورمو تو میدانی
این فقط التماس مور از توست
خسته ام که ندارم از تو نشان
از تویی که عزیز زهرایی
قلب من را به سمت خود بکشان
تا نرفته دلم به هر جایی
با زبانم فقط نه با قلبم
خسته ام که فقط تو را خواندم
انتظار تو را چه کم دارم
پای حرف و عمل چه درماندم
تا بدانم که صاحبی دارم
این دل خسته را مدد فرما
تا نرفته جوانیم از دست
بر دل سرد من بده گرما
#انتظار
#به_قلم_ز_صالحی
یک شباهت من با کبوترهایت...
قدم به قدم از کوچه پس کوچه های دلم راهی حرمت می شوم?
اگر چه راهم دور ولی دلم میان صحن و سرایت می گردد.
بوی عطر حرمت همه جا می پیچد ?و حالم را بهتر می کند .
و چه آرامش بخش است خنکای نسیمی که از ضریحت بر صورتم می خورد ?
اشکهایم که روان می شود با خود تمام عقده های دلم را باز می کند?
نماز در صحن و سرایت حال دیگری دارد بعد از نماز در صحن مطهرت قدم می زنم و شادی کبوترهای ?بی قرار در این روز بزرگ مرا بی اختیار به تماشای آنها وادار می کند
کاش من هم در تمام روزهای عمرم مثل این کبوترها جلد شما بودم
کاش همانگونه بودم که دلخواه شما بود
و دلم همیشه مشتاق و بی قرار شما می شد نه فقط روزهای خاص که سراسر عمر?
اما یک شباهت زیبا بین خودم و این کبوترها دیدم ?
اینکه ما هر دو نمک پرورده ایم نه امروز و الان که همه عمر و این دلخوشی چه شیرین است ?
آقایم در روز میلادت عیدی می خواهم? و دلخوشم که بگویم:
يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا ۖ إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ(آیه 88 سوره یوسف)
#دلنوشته_ای_برای_میلاد_امام_رضا_علیه_السلام
#به_قلم_ز_صالحی
فیلم با کیفیت?
https://www.aparat.com/v/5iZ3d
ای کاش دستی بر سر ما می کشیدی....
(( نام ترا آن مرغ حق گو جار می زد
در کوچه و پس کوچه و بازار می زد ))
گاهی بروی صحن گاهی گنبد تو
انگار مرهم بر دل بیمار می زد
ای کاش قلبم چون کبوترهای بامت
یک لانه ی کوچک در این دربار می زد
ای کاش دستی بر سر ما می کشیدی
آن وقت باران بر دلم بسیار می زد
ای کاش می شد خادمت باشم شب و روز
یک مهر تایید است اگر دلدار می زد