احساس می کنم که توان های آخر است....
08 تیر 1400
(( احساس می کنم که تکان های آخر است
قلبم گرفته، در ضربان های آخر است))
وقتی که دور می شوم از محضر شما
احساس می کنم که توان های آخر است
قلبم کویر خشک و خزانی شده ببین
باران بیا بزن که زمان های آخر است
احساس می کنم که بدون نگاهتان
محزون و مضطرم که نشان های آخر است
ماییم و عشق نوکری خانه ی شما
مهر شما مرهم و درمان آخر است
ما را ببر زیارت خوبان این جهان
بودن در ان فضا که گلستان آخراست