شما چی ازادی؟!(قسمت دوم)
?استاد مکثی کرد چند قدمی راه رفت و بعد جواب داد:
یک شمع با یک فوت خاموش میشه?
یک آب کم با یک الودگی کثیف میشه ?
یک لباس سفید با یک لکه کثیف میشه ?
اما یک دریا با افتادن یک جنازه داخلش هم نجس نمیشه?
خورشید با باد هم خاموش نمیشه ?
و ….
چرا؟
خب معلوم است چون دسته ی دوم وصل هستند به منبعی گسترده هر چه اتصال به یک منبع وسیعتر احتمال ویرانی زیر شاخه ها کم تر می شود
اهل بیت علیهم السلام خود را وصل کرده اند به منبع پر فیض و بی نهایت خداوند ?
خداوندی که محدود نیست
خداوندی که همه ی منابع از اوست
پس تا وقتی اهل بیت علیهم السلام به خداوند وصل باشند و دین و دنیایشان را از ان الگوی والا بگیرند می شوند معصوم
می شوند شاگرد اول همه ی آدمهای دنیا از اول عالم تا آخر آن ? ? ? ? ? ? ? ? ?
یعنی درست است اهل بیت علیهم السلام خودشان منبع نیستند ولی چون به منبعی بی نهایت وصل هستند برای بقیه مثل منبع می شوند
اصلا نگاه کرده اید به مردمان قدیم؟
مثلا همین زبیر تا وقتی وصل بود به منبع مولایش امیر المومنان علی علیه السلام خوشبخت بود و عاقبت بخیر
اما همین که خودش را از این منبع فیض جدا کرد
دیگر عاقبتش ختم به خیر نشد ❌❌❌❌❌❌❌
مثلا این داستان را شنیدید؟:
صدای ساز و آواز بلند بود. هر کس که از نزدیک آن خانه می گذشت، می توانست حدس بزند که در درون خانه چه خبرهاست؟?????????????????
کنیزک خدمتکار درون خانه را جاروب زده و خاکروبه ها را در دست گرفته از خانه بیرون آمده بود تا آنها را در کناری بریزد. در همین لحظه مردی که آثار عبادت زیاد از چهره اش نمایان بود و پیشانی اش از سجده های طولانی حکایت می کرد از آنجا می گذشت، از آن کنیزک پرسید:
«صاحب این خانه بنده است یا آزاد؟»
- آزاد.
- معلوم است که آزاد است. اگر بنده می بود پروای صاحب و مالک و خداوندگار خویش را می داشت و این بساط را پهن نمی کرد.
رد و بدل شدن این سخنان بین کنیزک و آن مرد موجب شد که کنیزک مکث زیادتری در بیرون خانه بکند. هنگامی که به خانه برگشت اربابش پرسید: «چرا این قدر دیر آمدی؟»
کنیزک ماجرا را تعریف کرد و گفت: «مردی با چنین وضع و هیئت می گذشت و چنان پرسشی کرد و من چنین پاسخی دادم.»
شنیدن این ماجرا او را چند لحظه در اندیشه فرو برد. مخصوصا آن جمله (اگر بنده می بود از صاحب اختیار خود پروا می کرد) مثل تیر بر قلبش نشست. بی اختیار از جا جست و به خود مهلت کفش پوشیدن نداد. با پای برهنه به دنبال گوینده سخن رفت. دوید تا خود را به صاحب سخن که جز امام هفتم حضرت موسی بن جعفر علیه السلام نبود رساند. به دست آن حضرت به شرف توبه نائل شد، و دیگر به افتخار آن روز که با پای برهنه به شرف توبه نائل آمده بود کفش به پا نکرد. او که تا آن روز به «بشر بن حارث بن عبد الرحمن مروزی» معروف بود، از آن به بعد لقب «الحافی» یعنی «پا برهنه» یافت و به «بشر حافی» معروف و مشهور گشت. تا زنده بود به پیمان خویش وفادار ماند، دیگر گرد گناه نگشت. تا آن روز در سلک اشراف زادگان و عیاشان بود، از آن به بعد در سلک مردان پرهیزکار و خدا پرست در آمد(الکنی و الالقاب محدث قمی، جلد 2، ذیل عنوان «الحافی» ، صفحه 153)
??????????????
یکی از آخر کلاس از استاد پرسید :?♂️
ائمه چطور وصل بودند به منبع خداوند⁉️
اصلا یعنی چه که وصل بودند⁉️
اگر ما هم بخواهیم وصل شویم باید چه کنیم⁉️
استاد باز هم چند قدم برداشت اما تا خواست جواب دهد زنگ اتمام کلاس به صدا درآمد ?
همه رفتیم به خانه اما این سوال را هم تا دیدار بعدی با استاد با خود همراه داشتیم
❓ ❓ ❓ ❓ ❓ ❓ ❓ ❓ ❓ ❓ ❓ ❓ ❓ ❓ ❓
✍️ برای خواندن ادامه ی نوشته تا فردا منتظر بمانید…. #قسمت_دوم #به_قلم_ز_صالحی