ازدواج به سبک اسمان
قسمت سوم
ان ها ان طرف حیاط که اتاق مردانه بود نشسته بودند و من وبیرزن این طرف حیاط در اتاق عروس
-از بیرزن برسیدم اینها کی هستند؟گفت ان روبرویی که عمامه ی مشکی دارد بیامبر است ان مرد هم که عمامه ی سبز دارد حضرت علی علیه السلام است ان جوان عمامه مشکی ان طرف هم امام حسن علیه السلام است
-گفتم ای وای چه قدر خوب شد که بیامبر صلی الله علیه واله وامیر المومنین علی علیه السلام امدند خانه ی ما
-تو که از اینها بدت می اید
- نه کی گفته من اینها را از همه کس بیشتر دوست دارم اینها بیامبر وامام من هستند
صبح که خوابم را برای مادر بزرگ تعریف کردم گفت مادر معلوم است که این سید حقیقی است ودوستش دارند وبیامبر وامامان هم از دست تو ناراحت شدند معلومه این اقا سید روح الله تقدیر توست
ازدواج به سبک اسمان
قسمت دوم
حاج اقا ثقفی اول بیغام خواستگاری اسید روح الله را به خانواده گفت بعد هم نظر خودش را اعلام کرد
-ازطرف من ایرادی نیست و قبول دارم اگر تو را به غربت میبرمددر عوض ادمی است که نمیگذاردبه تو بد بگذرد من الان چند ساله باهاش رفیقم
امادختر ومادر ومادر بزرگش مخالف بودند خدیجه خانم که اصل کاری بود فقط یک جمله میگفت
-من نمی روم قم
بدرش نخواست دخترش رامجبور کند اما با این حال حرف اخرش را هم زد
-میل خودتان است ولی من به ایشان اعتقاد دارم که مرد خوب وبا سوادومتدینی است دیانتش باعث میشود به خدیجه جان بد نگذرد
ازدواج به سبک اسمان
قسمت اول
هوا که روشن شددو طلبه ی جوان مباحثه شان را تمام کردند و از جا بلند شدندتا برسند جلوی در طبق معمول هر روز چند قدمی را با هم گب میزدند
-اسید روح الله چرا ازدواج نمی کنی؟
-اسید روح الله چند لحظه ای صبر کرد.انگار تردید داشت جواب بدهد
-راستش من تا الان کسی را برای ازدواج نبسندیده ام از خمین هم نمی خواهم زن بگیرم در قم هم هنوز کسی بنظرم نیامده
-اقای ثقفی که در مدرسه مان است دو دختر دارد زن برادر من همین زن سید احمد اقا می گوید دختران خوبی هستند