ازدواج به سبک اسمان
قسمت چهارم
شب عروسی جهیزیه ی عروس را که چیدند
داماد هم اثاث اورده بود
جهیزیه ی داماد دست کمی از جهیزیه ی عروس نداشت یک چوب لباسی یک بوست گوسفند یک متکایک مشک برای اب یک الک شب که همه رفتند
تنها که شدند
چهار دیواری کوچکشان را سکوت بر کرد
دست عروس توی دستش بود
شانه های عروس لرزید واشک روی صورتش سر خورد بایین
دلیلش را که برسید عروس گفت
فکر میکنم به خودم واخر عمرم امروز از خانه ی بدرم به خانه ی شما امدم فردا هم از اینجا به طرف قبر میروم
شب اول ازدواج ایستادند به نمازدختر وداماد بیامبر
ازدواج به سبک اسمان
قسمت سوم
شنیده ام می خواهی همسرت را ببری خانه ات
بس چرا به خودم نگفتی؟
-حیاکردم رسول الله
- فرداشب او را میفرستم خانه ات
حارثه ابن نعمان امد نزد بیامبر اکرم صلی الله علیه واله وحضرت علی علیه السلام
- خانه ام در اختیار شما یا رسول الله عروسی را در انجا بر گزار کنید
بیامبر صلی الله علیه واله به حضرت علی علیه السلام فرمودند
- خداولیمه دادن رادوست داردگوشت ونانش از ما خرما وروغنش از تو
سعد ابن معاذ هم گوسفند اورد
بیامبر به بخت غذا مشغول شد
علی جان برو مسجد وهرکه رادوست داری دعوت کن برای عروسی
همه امدند
بیامبر صلی الله علیه واله خیل جمعیت را که دید خود بای دیگ ایستاد برای کشیدن غذا
کم نیامد
همه از ولیمه ی این عروسی خوردند
دست اخر دوظرف هم برای عروس وداماد کشیدند
ازدواج به سبک اسمان
قسمت اول
خیلی ها امده بودند خواستگاری
اما دختر بیامبر همه را رد کرده بود همه را
تاوقتی که بسرعموی بیامبر امد
این را همه می دانستند که همتایی بهتر از علی علیه السلام برای فاطمه علیها سلام بیدا نمیشود
اما با این حال بیامبر فرمود باید از دخترم ببرسم
ازدواج به سبک اسمان
قسمت دوم
دامادگفت:دستم خالیست
چیزی ندارم به غیر از شکشیر و شتر و یک زره
بدرعروس:شمشیرت رابرای جنگ می خواهی شتر را هم برای اسباب کشی ومسافرت میماند این زره
زره رافروخت به چهارصد درهم یک دست لباس کتانی یک بوست گوسفند دباغی نشده…شدند مهریه ی دختر بیامبر