ازدواج به سبک اسمان
قسمت دوم
حاج اقا ثقفی اول بیغام خواستگاری اسید روح الله را به خانواده گفت بعد هم نظر خودش را اعلام کرد
-ازطرف من ایرادی نیست و قبول دارم اگر تو را به غربت میبرمددر عوض ادمی است که نمیگذاردبه تو بد بگذرد من الان چند ساله باهاش رفیقم
امادختر ومادر ومادر بزرگش مخالف بودند خدیجه خانم که اصل کاری بود فقط یک جمله میگفت
-من نمی روم قم
بدرش نخواست دخترش رامجبور کند اما با این حال حرف اخرش را هم زد
-میل خودتان است ولی من به ایشان اعتقاد دارم که مرد خوب وبا سوادومتدینی است دیانتش باعث میشود به خدیجه جان بد نگذرد
ازدواج به سبک اسمان
قسمت اول
هوا که روشن شددو طلبه ی جوان مباحثه شان را تمام کردند و از جا بلند شدندتا برسند جلوی در طبق معمول هر روز چند قدمی را با هم گب میزدند
-اسید روح الله چرا ازدواج نمی کنی؟
-اسید روح الله چند لحظه ای صبر کرد.انگار تردید داشت جواب بدهد
-راستش من تا الان کسی را برای ازدواج نبسندیده ام از خمین هم نمی خواهم زن بگیرم در قم هم هنوز کسی بنظرم نیامده
-اقای ثقفی که در مدرسه مان است دو دختر دارد زن برادر من همین زن سید احمد اقا می گوید دختران خوبی هستند
#مسابقه -بزرگ-غدیر
#مسابقه_بزرگ_غدیر
ای دل اگر علی را
مولای خود ندانی
در هر دو عالم ای دل
در قعر چه بمانی
عالم همه برای
مولای مهربانی
او که بدر شده بر
هر طفل بی امانی
اقا منم همان طفل
چشم انتظار نانی
که دست ما بگیری
سربازمان نمایی
سرباز نور چشمت
ان صاحب الزمانی
مولاقبولمان کن
ما را ز خود نرانی
شعر از حقیر